ساده می بینی ام
ساده نمی بینمت
هزار خط از تو بیرون می زند
که هزار جاده می شود
منتهی به دور تا دور من
بازی شروع می شود
طاس که می اندازم
تو شش می آوری
و نردبانهایی که از من رشد می کنند . . .
بی هیچ زحمتی ، رسیده ای به خانه ، یک استکان چای و دو کلام حرف خصوصی
طاس می اندازم . . .
مارهایی که سربرآورده اند
والضالین ام می کنند
راه هایی که به تو ختم نمی شوند
پیچم می دهند
طاس می اندازم
نردبان کوچکی از دستهایت پایین می آید
راه گم کرده فانوس نمی خواهم
که نصیب مارانیست
کمی شبیه پدر ژپتو شده ام
توی شکم بزرگترین مار
که به تو ختم نمی شود
از نـور حـرف میـزنـم, از نـور
از جـان زنـده, ازنَــفَــسِ تـازه, از غـــــــــــــرور
امــا در ازدحــام خــــیـابـان
گـمـ مـیـشود صـدای مـن و نـغـمـه هـای مـن
پلاسیدن,
و این
تکرار تکرار است!
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره ی دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من, با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند بجای
تار مویی, نقش دستی, شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها,دور و پنهان می شود
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها, دیروزها
آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است
هیچ ﮐس تلخی لبخند مرا درک نکرد
های های دل دیوانه من پنهانی است